♥♣کـــــــافــــــه ۷۳♣♥

کافه ای متروک ...

قهوه ای تلخ ...

و دود سیگارم … که میپچید ..

دور تنم. ...

به جای حلقه بازوانت …

یعنی

تو

نیستی …!!!

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1398برچسب:,ساعت 1:28 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | 2 نظر |

بیاسیگارهایمان را وقتی نصف شدند عوض کنیم...

در کافه های این شهر بوسیدن ممنوع است!

نوشته شده در یک شنبه 6 تير 1395برچسب:,ساعت 16:17 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

دلم میخواهد

تو

دوستم داشته باشی

حتی باندازه کشیدن یک نخ سیگار...

نوشته شده در یک شنبه 6 تير 1395برچسب:,ساعت 16:12 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

این کافه ی دنج فقط تو را کم دارد که

بنشینی سر میزی دو نفره و قهوه بنوشی و من طنین صدایت را زمزمه کنم…

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت 1:55 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

به کافه که می آیم سیگاری روشن می کنم

چند پک که می زنم دیوانه وار می خندم

هر لب با سیگارم بی صدا درد و دل می کنم

سیگار زودتر به خواب می رود و من مستانه می خندم

سیگار بعدی…

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت 1:53 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

ای قهوه چی!

حساب مرا هم رقم بریز

پرِ رنگ کن ،ملات بده ، پشت سر هم بریز

مستی نداشت سرکه صد ساله کسی

یک استکان غزل ،غزلِ تازه دم بریز

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت 1:42 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

سیگار هایی که خاموش و روشن می شوند، تند تند و پشت سر هم….

موزیک که از اسپیکر بی جان روی میز می ریزند…

فنجان های خالی قهوه…

دفترچه های کثیف، پر شده از نقاشی، شعر، اراجیف

هر چه که این حافظه ی ضعیف در خود نمی گنجاند…

کافه گردی های هفتگی، روزانه …

هیچ نشود آنچه باید شود…

و من تنهای تنها مثل همیشه…

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت 1:34 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

ته فنجان قهوه ام!

کف دستم یا پیشانی ام را ببین!

چیزی نمی بینی؟

مثلا” خطی حرفی یا چیزی که بتوان تو را به من نسبت داد؟

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت 1:22 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

سیگار را روشن میکنم و کام میگیرم

افکارم دود میشوند و سیگار تمام میشود

ته سیگار برایم میشود ته دنیا و من پرت میشوم

در بستر این کابوس که تو رفته ای …

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت 1:14 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

نخ به نخ همه ی روزهای من

مثل سیگاری بر لب های زندگی دود می شود

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت 1:13 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

بازهم پاسخ نَـئشه ی من به این سوال مسخره :

مــرگ یا زندگــی ؟!

قطعآ مــرگ

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت 1:12 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

چند روزیست سیگار دلم را میزند

دیگر میلی ندارم به او

ولی بی انصافیست آنطور که مرا ترک کردند ترکش کنم

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت 1:12 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

عشق من!

این بار که از کنار من گذشتی واژه ای تلخ بگو

تا با آن سیگاری روشن کنم

و دنیا را در دود

به پشت میز همان کافه همیشگی برگردانم

شاید داخل فنجان قهوه تصویر تازه ای پیدا کنیم

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت 1:10 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

من اعلام میکنم هیچ مــــردی جـز تـو

از مـیـان دود بـر نـمے خـیـزد

زمـانـے ڪـہ سیــگـار بـر لـب دارم

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت 1:9 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

ﯾﮑﯽ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﺳﯿﮕﺎﺭﻭ ﺗﺮﮎ ﮐﻦ

ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ؟

ﮔﻔﺖ ﺑﺮﺍﺕ ﺿﺮﺭ ﺩﺍﺭﻩ

ﮔﻔﺘﻢ ﺿﺮﺭﺵ ﺍﺯ بعضی ﺁﺩﻣﺎ ﮐﻤﺘﺮﻩ

ﺩﯾﮕﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ …

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت 1:9 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

ابستن میشوم از غصه ای هم جنس تو

که ویارش سیگار است و هوس خاطرات و گاه گاهی دلداری های حافظ

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت 1:8 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

اهل پنهان کاری نیستم …

اعتراف میکنم زمانی دل کسی را سوزانده ام

حالا سیگارها یکی یکی یکی مرا می سوزانند !

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت 1:8 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

در کنار تمام شعله های آتش بر پیکر سیگارهایم

در آغوش سرد و کشنده تنهایی…

با تمام قلب شکسته

در کنج همین اتاق تاریک ، همراه با خاطرات تمام آن نه ماه …

ولنتاین را جشن گرفته ایم

از حالا تا همیشه های بی تو

گل ام . . .

جایت خالی ست هنـــــــــوز هم

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت 1:5 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

سیگار می کشم

یعنی برای دیدن خورشید روز نو میل ام نمی کشد

سیگار میکشم

یعنی سکوت من از شب تاریک تر شده

راه عبور من از تو باریک تر شده

سیگار میکشم

یعنی نه عاشقم و نه تنها اما گسسته ام

سیگار میکشم

یعنی هنوز حس میکنم که باز راهیست سوی تو

از پشت ویرانه های تخیل ، از پشت قصه ها

از دوردست نگاه کودکان ، وقتی که می دوند

سوی شکوه و طراوت یک لحظه زندگی

سیگار میکشم

یعنی که در تمام غزل ها من می نوشتمت

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت 1:3 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

من عاشق نیستم

فقط وقتی حرف تو می شود دلم سیگار می خواهد …

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت 1:3 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

تمـــام فنجــانـهـــای قهــــوه کـــه مـــی گفتنـــد مـــا بـــه هم نمـــی رسیــم را شــکستمــ

و فنجـــانـــی دیگـــر خـــوردم فــالـــی دیگـــر گــرفتــم از بس قهـــوه خـــوردم

بـــه گمــانــم یک قرن بیـــدار بــاشم

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت 1:2 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

و مرگ مُردن نیست و مرگ تنها نفس نکشیدن نیست

من مردگان بیشماری را دیده ام که راه میرفتند ، حرف میزدند ، سیگار میکشیدند !!!

نوشته شده در پنج شنبه 18 تير 1393برچسب:,ساعت 23:53 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

دیروز دست هایش میان دست هایم بود

امروز عکسش و فردا سیگار !

نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:,ساعت 23:52 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

دلم سیگار می خواهد ولی نه برای کشیدن

برای داغ کردن دستی که خوبی میکند !

نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:,ساعت 23:49 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

  این بار سیگار را بکش، از طرفی که می سوزد ؛ تا بدانی چه میکشم…

                                     

نوشته شده در پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:,ساعت 17:27 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

کافه چی...

امشب قهوه نمی خواهم

فقط بگو امروز به کافه ات سر زد؟

روی کدام صندلی نشست؟

آهای کافه چی حواست هست؟!

قوه نمیخواهم جواب می خواهم...

                                     

نوشته شده در جمعه 1 فروردين 1393برچسب:,ساعت 21:40 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | يک نظر |

هی - کافه چی  !   

  آخر باید اینجا مرا قاب کنی    

قابی بر دیوار    

سیگاری بر لب    

و 

معشوقه ای در آغوش "دیگری" بی قرار .

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:11 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | 8 نظر |

قهوه تلخ به خوردمان می دهند تا فراموش کنیم

شیرینی عشقمـــــــــــان را

دلم یک فنجان چای می خواهد

با طعم "تـــــــــ♥ـــــــــــــــــــ♥ــــــــــــــو"..

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:10 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

ميترسم از روزی كه كافه ها نيز برايم ورود ممنوع نشان دهند...

حق دارند...كافه جای كسانی مثل من نيست...

كافه جای همان دو نفره هاست...

براي اعصاب خودم هم بهتر است...

به جايش مينشينم در اتاق...

صداي موزيك فلامنكو را تا آخر ميبرم...

گريه ميكنم...

مست ميشوم...

و خون بالا می آورم...

البته دیگران هيچوقت نمی فهمند...

و همیشه من را

دخترک شاد قبلی میبینند....

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:10 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |

 

زندگی گریه ی مختصریست... مثل یک فنجان چای...

 

و کنارش عشق است... مثل یک حبه قند...

 

زندگی را با عشق نوش جان باید کرد... !

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:8 توسط ♠♦کافه چی♦♠ | نظر بدهيد |


Power By: LoxBlog.Com