♥♣کـــــــافــــــه ۷۳♣♥
سیگار را روشن میکنم و کام میگیرم افکارم دود میشوند و سیگار تمام میشود ته سیگار برایم میشود ته دنیا و من پرت میشوم در بستر این کابوس که تو رفته ای … نخ به نخ همه ی روزهای من مثل سیگاری بر لب های زندگی دود می شود ﯾﮑﯽ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﺳﯿﮕﺎﺭﻭ ﺗﺮﮎ ﮐﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ؟ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﺍﺕ ﺿﺮﺭ ﺩﺍﺭﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺿﺮﺭﺵ ﺍﺯ بعضی ﺁﺩﻣﺎ ﮐﻤﺘﺮﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ … اهل پنهان کاری نیستم … اعتراف میکنم زمانی دل کسی را سوزانده ام حالا سیگارها یکی یکی یکی مرا می سوزانند ! من عاشق نیستم فقط وقتی حرف تو می شود دلم سیگار می خواهد … تمـــام فنجــانـهـــای قهــــوه کـــه مـــی گفتنـــد مـــا بـــه هم نمـــی رسیــم را شــکستمــ و فنجـــانـــی دیگـــر خـــوردم فــالـــی دیگـــر گــرفتــم از بس قهـــوه خـــوردم بـــه گمــانــم یک قرن بیـــدار بــاشم این کافه ی دنج فقط تو را کم دارد که بنشینی سر میزی دو نفره و قهوه بنوشی و من طنین صدایت را زمزمه کنم… به کافه که می آیم سیگاری روشن می کنم چند پک که می زنم دیوانه وار می خندم هر لب با سیگارم بی صدا درد و دل می کنم سیگار زودتر به خواب می رود و من مستانه می خندم سیگار بعدی… ای قهوه چی! حساب مرا هم رقم بریز پرِ رنگ کن ،ملات بده ، پشت سر هم بریز مستی نداشت سرکه صد ساله کسی یک استکان غزل ،غزلِ تازه دم بریز سیگار هایی که خاموش و روشن می شوند، تند تند و پشت سر هم…. موزیک که از اسپیکر بی جان روی میز می ریزند… فنجان های خالی قهوه… دفترچه های کثیف، پر شده از نقاشی، شعر، اراجیف هر چه که این حافظه ی ضعیف در خود نمی گنجاند… کافه گردی های هفتگی، روزانه … هیچ نشود آنچه باید شود… و من تنهای تنها مثل همیشه… ته فنجان قهوه ام! کف دستم یا پیشانی ام را ببین! چیزی نمی بینی؟ مثلا” خطی حرفی یا چیزی که بتوان تو را به من نسبت داد؟ بازهم پاسخ نَـئشه ی من به این سوال مسخره : مــرگ یا زندگــی ؟! قطعآ مــرگ عشق من! این بار که از کنار من گذشتی واژه ای تلخ بگو تا با آن سیگاری روشن کنم و دنیا را در دود به پشت میز همان کافه همیشگی برگردانم شاید داخل فنجان قهوه تصویر تازه ای پیدا کنیم من اعلام میکنم هیچ مــــردی جـز تـو از مـیـان دود بـر نـمے خـیـزد زمـانـے ڪـہ سیــگـار بـر لـب دارم ابستن میشوم از غصه ای هم جنس تو که ویارش سیگار است و هوس خاطرات و گاه گاهی دلداری های حافظ در کنار تمام شعله های آتش بر پیکر سیگارهایم در آغوش سرد و کشنده تنهایی… با تمام قلب شکسته در کنج همین اتاق تاریک ، همراه با خاطرات تمام آن نه ماه … ولنتاین را جشن گرفته ایم از حالا تا همیشه های بی تو گل ام . . . جایت خالی ست هنـــــــــوز هم سیگار می کشم یعنی برای دیدن خورشید روز نو میل ام نمی کشد سیگار میکشم یعنی سکوت من از شب تاریک تر شده راه عبور من از تو باریک تر شده سیگار میکشم یعنی نه عاشقم و نه تنها اما گسسته ام سیگار میکشم یعنی هنوز حس میکنم که باز راهیست سوی تو از پشت ویرانه های تخیل ، از پشت قصه ها از دوردست نگاه کودکان ، وقتی که می دوند سوی شکوه و طراوت یک لحظه زندگی سیگار میکشم یعنی که در تمام غزل ها من می نوشتمت و مرگ مُردن نیست و مرگ تنها نفس نکشیدن نیست من مردگان بیشماری را دیده ام که راه میرفتند ، حرف میزدند ، سیگار میکشیدند !!! دیروز دست هایش میان دست هایم بود امروز عکسش و فردا سیگار ! دلم سیگار می خواهد ولی نه برای کشیدن برای داغ کردن دستی که خوبی میکند ! این بار سیگار را بکش، از طرفی که می سوزد ؛ تا بدانی چه میکشم…
Power By:
LoxBlog.Com |